تفلد مامان فندوق مامان پریشب تولدم بود مرداد چقد خوشحال بودم ولی از طرفی هم ناراحت بودم چون فکر میکردم بابایی یادش نیست از روی شیطنت هی میپرسیدم امروز چندمه؟؟؟ باباهم جوابمو میداد اما بازم بیخیال بود به کل نا امید شده بودم که بابا یادش باشه ! تو آشپزخونه بودم داشتم سوپ شما رو گرم میکردم که زنگ درو زدن طبق معمول بابا کلیداشو جا گذاشته بود.درو که باز کردم رفتم سراغ کارام چندثانیه بعد دیدم بابا با یه جعبه داره میاد طرفم تولدمو تبریک گفت چه ذوقی کردم من واااای همسر مهربونم مرسی که یادت بود اینجاشم که سانسور شد! خیلی خوشحال شدم دست بابایی درد نکنه.گفت میریم بیرون و هرچی دلت خواست برات میخر...